حنیفاحنیفا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

حنیفا مورچه ی قشنگ مامانشه

شربت

بابا داشت برامون شربت می ریخت. شما گفتی :من خودم  می خوام برای خودم شربت بریزم. خوب مسلمه که شما بااون دستای کوچولو هر قدرم سعی کنی باز یه کم شربت روی زمین می ریزه. من مثلا برای این که برای شما الگوسازی بشه،گفتم:اکبرجان لطفا برای منم بریز. یعنی مثلا بابا باید برای همه شربت بریزه و ما نباید دست بزنیم بعد شماگفتی: بابا بده من خودم برای مامان بریزم.     ...
24 مرداد 1393

سایز

قبلا شما فقط دو تا سایز بلد بودی: 1- کوچولو(یعنی کوچیک)   2- سَندین(سنگین  یعنی بزرگ)    و بعد از این که سعی کردم بهت یاد بدم  به جای سنگین باید بگی بزرگ؛نتیجه این شد که حالا سه تا سایز می شناسی: 1- کوچولو 2- بزرگ(یعنی متوسط) 3 - سندین (یعنی بزرگ) ...
24 مرداد 1393

تال تُنیم

دیشب بابا نزدیک 4 بود که اومد خونه. البته شما رو 12 خوابوندم اما خودم خوابم نبرده بود. ما 4 تازه خوابیدیم که شما ساعت 5 و نیم بلند شدی و شروع کردی گریه کردن. فکر کردم شاید جیش داری.دستشویی هم بردمت اما باز نخوابیدی. دیگه ما می خواستیم نماز بخونیم .شما هم سجاده و چادرت آوردی و به قول خودت قرآنت رو(یه کتاب کوچولو که دعاهای ماه رمضان رو داره )رو هم آوردی .نماز خوندی و قرآنت رو هم خوندی . بعدم می خواستی خودت سجاده ات رو جمع کنی که خوب بلد نبودی و خیلی طول کشید. بعد دیگه می خواستیم برقا رو خاموش کنیم بخوابیم که شما دست بابا رو گرفتی و بردی آشپزخونه .فکر کردیم آب می خوای یا گرسنه ای. اما به بابا گفتی:بیا تال تُنیم.(یعنی کار کن...
16 مرداد 1393

مدل موی توت فرنگی

داشتم موها تو مرتب می کردم.   گفتی: این جوری نه. پرسیدم:چطوری ببندم موهاتو؟ گفتی:مثل توت فرنگی. گفتم کدوم توت فرنگی؟ گفتی: بنفشه. متوجه شدم ایشون رو می گی. موهات رو همین مدلی برات بستم .اما شما راضی نشدی و گفتی :این شبیه موی بنفشه نیست. آخه بنفشه موهاش تا کمرش هست و فکر کنم شماانتظار داشتی وقتی موهات روبستم موهات تا کمرت برسه گفتم:بیا موهات رو شبیه لیمو درست کنم. با خوشحالی اومدی.منم  موهات رو دو دسته کردم و بافتم. اصلا توی آینه خودت رو نگاه نکردی و مشغول بازی شدی. خیلی هم شادمان بودی که شبیه لیمو شدی. بعد یهو توی در آیینه ای گاز خودت رو دیدی و شاکی شدی که شبیه لیمو نیستی. فک...
16 مرداد 1393
1